حتی در رویاهایم فریاد می زدم
مرزها
هنگامِ عبور دانستم که مرزها فقط فاصلههای سپیدی نیستند
میانِ متنِ منظومۀ انسان.
مرزها گاه خطهای قرمزِ میراثهای مردهگان مستبدی اند،
گاه دیوارهای نفوذناپذیرِ اندوه و شادی آدمها.
هنگامِ گذشتن از مرزها اسیرانِ عادتها و حدودی را میدیدم،
اسیرانی که آنسوی آرزوهای زمینی
آسمان را و خدا را نیز قسمت میکردند
برای رؤیاهای پس از مرگ!
هنگامِ گذشتن از مرزها زخمهایم را پنهان میکردم،
زیرا گذرنامه نشانِ زخمی نداشت.
هنگامِ بهجانخریدنِ خطرِ گذشتن از مرزها دریافتم که
چه بیمعنا اند این همه خطهای جبری فاصلهها!
تابلوی تاریخ
نماها حقیقتِ سطح اند،
حقیقتِ نرسیده به ژرفاها.
تمامِ متنهای جهان دست بههم دادهاند
تا هیولای سرکش و خونریزی را رام کنند!
هرگز اهلیِ الفباهای مقدسی نیستند
حیوانهای همه جنگلهای جهان،
هرگز اهلیِ اوراقِ قوانینِ مقابله و معاملهیی نیستند
حیوانهای همه جنگلهای جهان!
نماها حقیقتِ سطح اند،
حقیقتِ نرسیده به ژرفاها.
در تابلوی بزرگ و بیپایانِ تاریخ
گاه آنسوی صورتِ اسطورهٔ انسان
نه خداست و نه شیطان!
شایعه
آه که شمشیرهای شایعه بُرندهتر اند!
همین دیروز در پاریس
مردی پنج تن را زخم زد
برای خوشنودی خدا
برای بزرگترین شایعۀ بشر!