مرا در جهانی تو انداختی
مرا در جهانی تو انداختی
که نیرنگ و تخمش در آن کاشتی
در آن تخم نیرنگ به شکل طلاست
در آن کاغذ هم تکه ای کهرباست
در آن مردمانی سخن ور شدند
در آن با سخن سنگ بر سر زنند
در آن با فسانه تو ای ساختند
در افسانه هم بر تو پرداختند
تو را کرده اند هستی جزء و کل
به نام تو بردند زباغ سرو وگل
به نام تو افسانه ها ساختند
و بعدش به کار حرم خانه پرداختند
به نام تو است این بهشت و جهنم ولی
چرا با وجودت چنین ساختند